پروژه دانشجویی بررسی راز موفقیت حافظ تحت word دارای 57 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پروژه دانشجویی بررسی راز موفقیت حافظ تحت word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
حمد خدایی را که دوستی او مؤمنان را ذخیره سعادات ابدی و نصرت او وسیله سیادات سرمدی است. خدایی که شقه بارگاه کبریایش از هر گمان که دوایر وهم و خیال محیط آن است منزه و دامن سرادقات جلالش از دسترسی عقل و اندیشه مقدس و متعالی است. خدایی که اظهار محاسن هر جمیلی از عوارف لطف اوست و ستر معایب هر قبیحی از ذوارف کرم او.
درود خدا بر نخستین تجلی و آخرین پیامبر، که خاک نشینان بادیه امکان و گمگشتگان بیداری حرمان را به روضه امان هدایت و به دولت ایمان، سعادت بخشید.
از کجا باید آغاز کرد؟
در کنار دانستن هدف و شناختن راهی که به آن ختم می گردد، از کجا آغاز کردن قطعاً و حتماً در دست یافتن به مقصود و وصول به مطلوب بسیار مؤثر و قابل اعتنا میباشد. زیرا همانطور که اگر معمار نخستین خشت هر بنایی را کج بر زمین نهد تا ثریا دیوار کج می رود، ندانستن و نشناختن موضوع شروع تحقیق، انسان جستجوگر را به بیراهه های تاریخ می کشاند، ترکستان خیال به جای کعبهمقصد و مقصود و روی به سراب دارد. نتیجتاً نه تنها به آرزویش نمی رسد بلکه آنچه به بشر پیشکش میکند غیر واقعیت هایی می باشدکه در مسیر «گم کرد، راه مقصود» بدست آورده است.
بـخش یـکم
عـصر حـافظ
عصر قبل از تولد
پاییز سال 616 تموچین چنگیز مغول به زمان سلطان محمد خوارزمشاه به بخارا، سمرقند، بلاد شمال غربی ماوراالنهر، مرو، نیشابور و هرات حمله نموده تا سال 619 که به قول آن ستمدیده رنج کشیده، ظلم تحمل کرده بخارائی آمدند کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند و پیر عارفان نجمالدین کبری و شاگردش فریدالدین عطار نیشابوری را پس از رشادتها و مقاومتها شهید کردند و پس از رمضان 624 که چنگیز در سن 70 سالگی از دنیا رفت، پسرانش (اوگتای) (چغتای) و (ترلی) در کشورهای مفتوحه او به سلطنت پرداختند.
در عصری که هنور وحشی گریهای مغولی توسط ایلخانان در سراسر ایران دیده می شد. چون عارف نامی و بزرگ (رکن الدین علاءالدوله سمنانی) بر اثر دوری گزیدن از دستگاه ارغوان شاه از رفتن به بغداد نزد پیر و مرادش منع شده در معنا در صوفی آباد سمنان به صورت تبعید زندگی میکند و خواجه رشیدالدین وزیر ابوسعید در سال 718 به قتل می رسد.
کشمکش های داخلی به وقوع پیوسته تا در سال 719 تا جمعی از امیران با ابوسعید مخالفت نموده، به حکم ابوسعید ابتدا سر (شیخ علی) پسر (ایرنجین) را از بدن جدا کرده و بر سر نیزه گذاشته و به اردوی (ایرنجین) نشان داد.
او با دیدن چنین صحنه ای عصبانی و غضبناک شده و به اردوی ابوسعید حمله کرده تا سپاه وی را بر هم بریزد ولی خود به قتل می رسد از همین زمان ابوسعید لقب (بهادرخان) می گیرد پس از این ماجرا (امیر چوپان) موقعیت خوبی یافت تا حدی که ابوسعید او را پدر و آقا می خواند.
عصر طفولیت
عصر طفولیت خواجه زمان قدرت امیر چوپان و پسرانش و عاشقی ابوسعید بهادرخان است. امیر چوپان دختری به نام «بغداد خاتون» داشت که در حُسن و جمال شهرتی به کمال یافته بود و در سال 723 با «امیر شیخ حسن» پسر امیر حسینی گورکان جلایر ازدواج کرد. سلطان ابوسعید که در این تاریخ قریب 20 سال داشت شیفته و فریفته جمال بغدادخاتون گردیده تصمیم به ازدواج با او گرفت. این زمان ابوسعید به طور کلی از فکر سیاست و کشورداری دور افتاده بلکه به غزل سرایی و سوز و گداز عشق پرداخته دل و هوش و فکر را به بغداد خاتون داده بود. به موجب آیین و رسم چنگیری هر زنی که منظور نظر خان مغول قرار گیرد، شوهر باید او را طلاق داده به خدمت خان روانه اش دارد.
عصر جوانی حافظ
اوضاع زمان دوران جوانی خواجه، ادامه همان آشوب ها و کینه توزیها و خیانت ها و عیاشی ها بود. در پی به قتل رسیدن امیر محمود حاکم ارمنستان و گرجستان آخرین فرزند امیر چوپان به دست ابوسعید که در سال 729 «ناری طغای» حاکم خراسان و ادعای قائم مقامی امیر چوپان را می کرد و مصمم بود هرات را تحت تصرف در آورد ولی غیاث الدین که در اردوی ابوسعید بود، از ایلخانی فرمانی گرفت که ناری طغای در آنچه تعلق به خاندان «کترت» دارد دخل و تصرف نکند، همین موضوع موجب عصبانیت ناری طغای گردید بر غیاث الدین متغیر شد. شخصی را به هرات فرستاد و ملک شمسالدین پسر غیاث الدین را به خدمت خود خواند. ولی او طاعت نکرد، ناری طغای 2 تن از امرای خود را به هرات فرستاد ولی کاری از پیش نبرده، ملک غیاث الدین هم در این تاریخ از بیراهه خود را به هرات رسانید و ناری طغای دانست که از عهده آنان بر نمی آید در این موقع ابوسعید امرائی به خراسان فرستاد، به علت این که احتمال هجوم جغتای می رفت ولی ناری طغای پیغام داد، چون خطر هجوم در بین نیست آمدن امراء لازم نیست به همین جهت امراء در سلطانیه توقف کردند و هر قدر ایلخانان ایشان را تسریع کرد سودی نداشت.
از جوانی تا پیری
به طوری که تاریخ نویسان معروف مانند عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، و عبدالرزاق سمرقندی و شرف الدین علی یزدی و معین الدین یزدی که از معاصرین یا قریب العهد به خواجه می باشند، در تاریخ های تألیفی خود نوشته اند، از تاریخ 736 یعنی تقریباً زمان بیست سالگی حافظ که پایان سلسله چنگیری در ایران است، دوره خان خانی و ملوک الطوائفی با تمامی معنی در تمام کشور ایران شروع شد.
از همان روزی که ابوسعید آخرین نژاد سلسله چنگیزی وداع زندگانی می کند، هر یک از امراء و سر کردگان حکمرانان شهرها و چند تنی را به دور خود گرد آورده گردن به دعوی افراشته داشتند، هم از استقلال زده خویش را پادشاه فلان ایالت و یا ولایت یا بلوک نامیده اند سکه به نام خود زده و خطبه به نامشان خواندند، در معنا تمامی کشور ایران بدون استثناء میدان تاخت و تاز بوده و آتش جنگ خانگی همیشه شعله ور و ترو خشک را با هم می سوزانید.
نخستین شخصی که در شیراز لوای استقلال را برافراشت، شاه شیخ ابواسحاق اینجو بود، که ظاهراً درویش مسلک و کم آزار و عیاش بود مورخین معتقدند (شاه شیخ ابواسحاق) با شعرا و دراویش مانوی و الفتی دانسته است و خود نیز از ذوق شاعری بی بهره نبوده است.
اوقات خود را گاهی با جنگ و گریز و گاهی با عیش و عشرت و آواز میگذارند. حافظ در این زمان که ایام پادشاهی شاه شیخ ابواسحاق است به قیل و قال مدرسه سرگرم بود و غزلهائی را هم که چندان مضامین عالی ندارند، برای خوش آیند این پادشاه عیش دولت سروده است.
بخش دوم
حافظ
از زیستن در خاک
تا پر کشیدن به افلاک
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکر خای تو خوش
دانستنی های پیرامون زندگی دلستانی که دل برده است و انسان با تمام وجود دوستش می دارد، چون یک قطعه موسیقی عارفانه عاشقانه وجد آور میباشد. خوبی و زیبایی، دل ربایی و طنازی به هر صورت و شکلی از او که آدمی را مجنون خویش کرده، جان را از وجد و سرور لبریز می سازد و به عاشق صادق نشان میدهد که همه شکل محبوب مطبوع و همه جای زندگی او خوش است.
عاشق شیفته حافظ نباید بگوید «برای ما چه تفاوت دارد که حافظ- حافظی که همواره در آسمانها بوده- چه وقت متولد شده، چگونه زندگی کرده و چه تاریخی از جهان رفته است، قدر مسلم که ما را بر روی بالهای عرش سای خود به آسمان ها می برد با زیباترین عوالم و دقیق ترین احساسات آشنا می سازد بر زخم دلها، مرهم می نهد در سختی ها تسلی می بخشد در مصیبت ها بردباری می آموزد، در شادیها هم آهنگ میگردد در بینوایی هم نوا میشود»
در معنا اگر حافظ بر زخمها مرهم ننهد در سختی ها تسلی نباشد و در مصائب بردباری نیاموزد، در شادی ها هم آهنگی نکند و در بینوایی ها هم نوا نباشد آن حافظی نیست که دوست داشتن است عاشق صادق نباید از معشوق آنهایی را بداند یا بشناسد که تأمین کننده خواسته های اوست، بلکه باید به غبار کوی حضرت دوست هم توجه داشته باشد و هم عشق بورزد.
چنان که در احوال مجنون می نویسند:«به کوی لیلی رفت، در و دیوار را میبوسید، از او پرسیدند که بوسه بر در و دیوار چه فایده دارد؟ گفت: من از در و دیوار، روی لیلی را می بینم»
دانستن لحظات تاریخ ساز زندگی مردی که نه ردای واعظی و نه کلاه درویشی، نه سجد وسجاده و نه کشکول و دلق فریبش ندارد در کوچه های پر حادثه شیراز با لباس حقیرانه به چشم می خورد، و برای فردای تاریخ خرقه تقوی می دوخت، تهی دستی که «گنج در آستین» آیندگان می گذاشت و از «پشمین کلاه خویش» برای آنان که در راه تاریخ بودند، «صد تاج خسروی، تهیه می نمود، نوری است بر نور، رحمت و هدایت شادی است، که هر فرتوتی عطر گلی از آن گلزار را ببوید، گل زندگی بر او می شکفد، او را از در خاک زیستن تا به افلاک پر کشیدن می شناسد و به فضلش معترف می شود.
گویند: نیاکان حافظ، معروف به شیخ عیاث الدین در زمان اتابکان فارس به شیراز آمده، در آنجا مسکن گزیده است و پدرش را بهاءالدین از کوپای اصفهان یا به قول بعضی کمال الدین از رودآور تویسرکان دانسته اند. لکن مورخین معاصر وی حافظ ابرو، خافی، سمرقندی، هیچکدام درباره پدر و این که اصفهانی بوده یا تویسرکانی ابداً اشارتی نکرده اند. خواجه هم که شیرازی بودن خویش را در چندین غزل تصریح کرده، در هیچ یک از اشعارش صراحتاً یا کنایه اشارتی نشده است که اصولاً اصفهانی بوده یا تویسرکانی.
این پدر را برخی از شخصیتهای علمی و به گفته دیگری از تاجران صاحب ثروت و مکنت و یا از اشراف و محترمین معرفی کرده است:
مادرش را نیز کازرونی دانسته اند ، که در محله دروازه کازرون شیراز خانه و مسکن داشته.
خانواده حافظ
حافظ در خانواده ای زندگی می کرده که به علاوه بر پدر و مادرش دو برادر بنام خلیل الدین عادل و یا بنابر سروده حافظ خواجه خلیل عادل که در سال 775 از دنیا رفته است، عمر می گذراندند.
عده ای هم به استناد سروده ای معتقدند، حافظ مرگ برادر دیگری را هم تحمل کرده است که می گوید:
دریغا خلعت حسن و جوانی
دریغا حسر تا دردا کزین جوی
همی باید برید از خویش و پیوند
و کل اخ یفارقه اخوه
گرش بودی طراز جاودانی
بخواهد رفت آب زندگانی
چنین رفته است حکم آسمانی
لعمر ابیک الا الفرقدانی
مؤلف تاریخ فرشته هم برای حافظ خواهری قائل شده که دارای فرزندانی بوده که نامی از آن ها نبرده است.
زادگاه حافظ
اهل تحقیق به طور قطع و عده ای ظاهراً زادگاهش را شیراز دانسته اند که خواجه چنین وصفش می نماید:
خوشا شیراز از وضع بی مثالش
زرکناباد ما صد لوحش الله
میان جعفرآباد و مصلی
به شیراز آی و فیض روح قدسی
که نام قند مصری برد آنجا؟
صبا ز آن لولی شنگول سرمست
مکن از خواب بیدارم خدا را
خداوندا نگهدار از زوالش
که عمر خضر می بخشد زلالش
عبیر آمیز می آید شمالش
بجوی از مردم صاحب کمالش
که شیرینان ندادند انفعالش؟
چه داری آگهی چونست حالش
که دارم خلوتی خوش با خیالش
جای دیگر آن را خال رخ هفت کشور دانسته اند می سراید.
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
در غزلی دیگر زادگاهش را، کان حسن می داند، که خوبان پر کرشمه از شش جهتش دیده می شوند.
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
از بس که چشم مست در این شهر دیده ام
شـهریست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت من جوهری مفلس از آنرو مشوشم
حقا که من نمی خورم اکنون و سرخوشم
چـیزیم نیست ورنـه خـریدار هـر شـشـم
محل تولد حافظ
گویند در محله دروازه کازرون دیده به جهان گشوده است و در محله «شیادان» که از زمان کریم خان زند با محله «مورستان» یکی کوی گشته مسکن گزیده، ایام طفولیت را پشت سر گذاشته است.
تاریخ تولد حافظ
پژوهش اهل تحقیق و اختلافات آرای آنان گویای این است که تاریخ دقیق تولد حافظ نامعلوم می باشد، عده ای معتقدند که به طور قطع پیش از سال 700 هحری مطابق 1320 میلادی اتفاق نیفتاده، بلکه یقیناً در اوایل قرن هشتم هجری مطابق 14 میلادی صورت گرفته است به همین لحاظ سالهای 715 - 717 - 720 یا بین سالهای 726-729 هر کدام از اهل تحقیق به جهاتی سال تولد حافظ را اختیار نموده اند.
دوران کودکی
این ایام را عده ای از دوستدارانش با شوق و اشتیاق از تواریخ و تذکر ه ها و نوشته ها یافته اند و با شور و هیجان خاصی که از سر عشق به خواجه داشته اند، ترسیم کرده اند. هرچند مطالبی را که شایسته تحقیق بوده است و ارادتمندان خواجه عزیز ما به نیروی عشق و ذوق یافته اند و به صورت مجموعه ای تدوین نموده اند عده ای قصه خوانده اند و بازگو کردنش را ضروری نمی دانند.
ولی به طور حتم دانستن جزئیات زندگی شخصیتی که درباره اش تحقیق میشود، برای محقق ضروری است.
آن عده که معتقدند دانستن جزئیات زندگی حافظ از ضروریات تحقیق کامل می باشد، زیرا نتیجه ای عالی حاصل می شود، به واقعیتی بسیار مهم در زمینه کار تحقیق اشاره نموده اند و نمی توان به اثر آن بس توجه بود.
مشکلات نوجوانی و جوانی
زمان نوجوانی که در پی مرگ پدر بی خبر از راه می رسید و مشکلات زندگی چنان خواجه را سرگرم کرده بودند، گویی شخصی در سنین چهل پنجاه سالگی مسئولیت اداره خانواده ای پر رفت و آمد را به عهده دارد فشار تنگ دستی را چنان احساس می کرد که وصال به هر آرزویی را محال می دانست.
حافظ وصال جانان با چون تو ننگ دستی
روزی شود که با او پیوند شب نباشد
گشودن هر گره مشکلی در زندگیش چنان توأم با درد و سختی بود که احساس می کرد کاری صعب را آغاز کرده است.
چون این گره گشایم و این راز چون نمایم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری
ولی سختیها نه تنها او را از پای در نیاوردند، بلکه صبوری به او آموختند که به آن نعمت الهی توانست بر هر مشکلی ظفر یابد
صبر کن حافظ به سختی روز هر شب
عاقبت روزی بیابی کام را
البته گاهی هم که سختی ها و دردی های بی درمان او را از پا می آورد، به آن خوی می گرفت و اقدامی جهت رفع آن نمی کرد بلکه دل به رضا و تن به قضا می سپرد
من و مقام رضا از این شکر و رقیب
که دل بدرد تو خو کرد و ترک درمان گفت
سختی ناداری ها موجب شد که تصمیم گیرد خرقه پشمین خویش را به گرو نهاده تا باده آرامش و مطرب آسایش، زندگیش را از خمودی و مردگی نجات دهد ولی تصمیمی که ممکن بود مشکلی از مشکلاتش را حل کند خود با خویش غصه می آورد، که ای وای اگر خرقه پشمین مرا هم به گرو نستاند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
این دردی بود که تمام عمر دامن جانشن را گرفته، مانع می شد راحتی و آسایش را صدیق شفیق و یار همیشه جلیس ببیند. گوئی با «شیر اندرون شده بود» و تصمیم داشت «با جان بدر برود»
ازدواج حافظ
خواجه تا مدتها به واسطه اشکالات مادی یا در اثر گرفتاریهای اجتماعی که باز به سختی های مادی توأم بود، نتوانسته تشکیل خانواده ای دلخواه را داده لذتی از عمر ناپایدار ببرد.
در همه دیر مغان نیست چون من شیدایی
خرقه جایی گروه باده و دفتر جائی
تحمل محرومیت ها و ساختن با کم بودها، زندگی سخت و طاقت فرسای مادی او را در نظرش قابل پذیرش جلوه داده، و ادارش می کرد که خواسته هایش را فراموش نکرده، در انتظار روزی که بتواند به آنها دست یابد به همین لحاظ آرزوی تشکیل خانواده و اختیار کردن همسر، ایجاد کانون خانوادگی هیچ گاه او را رها نکرده، بلکه گاهگاهی هم این آرزو را به یاد آورد.
ابیاتی در این زمینه می سرود:
جوی ها بسته ام از دیده به دامان که مگر
در کـنارم بــنشانند سـهی بـالایی
تا در بین 28 و 39 سالگی تصمیم گرفت اقدام به ازدواج نماید تشکیل خانواده دهد. ولی مکرر تنگدستی و ناداری او را در مقابل دیده اش مجسم شده، او را به خود مشغول داشته، در تصمیم سستش می کرد، ازدواج را در خواب برای خویش فراهم می دید نه در بیداری.
من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر بخواب به ببینم خیال منظر دوست
به هر نحوی که بود بر چنین دودلی غالب آمده تصمیم به خواستگاری گرفته شد، گویا همسری را برای او در نظر گرفته بودند که نپذیرفته خواستگاری رفتگان را از رازی که در دل پنهان نمود می گوید:
با دلارامی مرا خاطر خوش است کـز دلـم یـک بـاره بـرد آرام را
نـنـگرد دیـگر بـه سرو اندر چمن هر که دید آن سرو سیم اندام را
همان دلربایی که آرام را از او گرفته بود، به نکاحش درآمد و یکی از شخصیت های غزل آفرین خواجه گردید. که بسیار پرسیده اند کیست، و تأثیرش در زندگش حافظ چگونه بوده است. درباره شناخت شخصیت زن او همین بس که سخن درباره همسرش کوچکترین مشابهتی با آنچه از «فردوس» و «نظامی» رسیده نداشته، زیرا در زبان آنها تحقیر و توهین و حتی نفرین دیده می شود ولی حافظ ستایش و نوازش دارد.
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدس
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم، باشد چه باک از اهرمن دارم
شرابی خوشگوارم هست و یاری چون نگارم هست
ندارد هیچ کس باری، چنین عیشی که من دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله نسرین نه برگ نسترن دارم
گذاران عمر را با چنین همسری نیازمند به سرو بستان و شمشاد خوبی نمیداند، زیرا شمشاد و خانه اش را کمتر از آنها نمی شناسد خوش رفتاری، خوش گفتاری و خوش کرداری همسر را تا سر حد صنمی رسانده او را بت عشرت خانه خویش می خواند.
در نهان خانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
مشخصات ظاهری همسری که او را از سرو شمشاد و چمن بستان فارغ نموده، چنین میدهد:
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
گرچه شیرینی دهنان پادشاهانند ولی
خال مشکین که بر آن عارض گندم گونست چنین میگون لب خندان دل خرم با اوست
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
سـر آن دانـه که شد رهنمون آدم با اوست
خواجه نه تنها به نشانه های جسمانی همسر پرداختند؛ بلکه از خوبی و کمال و پاک دامنی او نیز یاد کرده است، می گوید:
روی خوبست و کمال هنر و دامن پاک لاجـرم هـمت پاکان دو عالم با اوست
و گویی چنین دلبر دل ارامی که حافظ رات ثناگوی خود نموده است یک بار عزم سفر نموده، که خواجه می فرماید:
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
پس از گذشت اندکی، مرهم وصال، زخمهای چنین فراق جانسوزی را مدارا نموده است، ولی جدائی که مرگ بین خواجه و یار زندگیش انداخت، تا آخرین لحظات عمر با او همراه بود.
آن یار کزو خانه ما جای پری بود
از چنگ منش اختر بدمهر بدر برد
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
آری چه کنم دوست دور قیمری بود
افسـوس کـه آن گنج روان رهگذری بود
فرزندان حافظ
برای شناخت فرزندان دلبند خواجه نیز می بایست، در گلزار همیشه بهار غزلیات او سیر و سیاحت کنیم شاید به نتیجه ای کارساز برسیم آنجا که حافظ از چشم به خون نشسته و دامن دامن اشک ریخته خود سروده ای ساخته، معتقدند درباره فرزندی بوده که «خواجه نعمان» نام داشته و به جهت بازرگانی به هندوستان سفر کرده است.
ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست
به بین که در طلبت حال مردمان چونست
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیجونست
معتقدند شاید در فراق همین فرزندی که در پی«شغل عالم فانی» رفته او را «یوسف دل» و خود را در هجران به پیر کنعانی تشبیه کرده است:
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب حال پیر کنعانی
به نظر می رسد خواجه نعمان قبل از اینکه به جهت تجارت عازم هندوستان شود، با پدر مشورت نموده، پدر او را از چنین سفری بازداشته و عالم فانی را سزاوار چنین وقت صرف کردنی ندانسته است، متقابلاً خواجه نعمان از این مخالفت رنجیده خاطر گردیده. ابروان گشاده را در هم کشیده حال حزن پیدا کرده است که خواجه می فرماید:«پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ» ولی دلبستگی های زندگی اجازه آن را نداده اند که خواجه نعمان پدری چون شمس الدین محمد حافظ را به درد فراق مبتلا نگرداند.
فرزند دوم
به غیر از فرزند یوسف مثال که در پی شغل عالم فانی دنیا به هندوستان سفر کرده است، بر این عقیده اند آنجا که حافظ سخن از «فرزانه فرزند دارد، منظورش فرزندی بوده است که در سالهای خردسالی پیش از رفتن به مکتب خانه یا مدرسه و ادب آموختن در سال 754 زمانی که حافظ سی و هشت سال از عمرش گذشته بود مرده است.
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
بـه جـای لـوح سـیمین در کنارش چو دید اندر خم این طاق رنگین
فلک بر سر نهادش لوح سـنگین
که لوح سنگین= 754 را ماده تاریخ در گذشت فرزند نهاده است.
فرزند سوم
آنجا که سبب مرگ همسر شایسته حافظ را در غزلیات جستجو می کنیم، هم زمان با مرگ فرزندی می یابیم که این گمان را به وجود می آورد سومین فرزند خواجه با مادر به هنگام زایمان، حافظ را به فراق جانسوز خویش مبتلا کرده اند.
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل شد
طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود
قـره الـعین مـن آن مـیوه دل یـارش باد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
کـه چـه آسـآن بشد و کار مرا مشکل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل ...